جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۶

قسمت 59

با ديدن اين منظره ترس و نوميدي لحظه قبل زايل شد و حيوانات با فرياد انتقامجويي و بي آنكه منتظر دستور شوند دسته جمعي به جلو يورش بردند و به طرف دشمن تاختند. به كلوله هاي آتشباري كه به رويشان مي باريد توجهي نداشتند . جنگ سختي در گرفت . آدمها شليك مي كردند و وقتي حيوانات نزديك مي آمدند با چوب دستي و پوتينهاي سنگين حمله مي كردند . يك گاو و سه گوسفند و دو غاز كشته شدند بقيه همه مجروح بودند حتي ناپلئون كه از پشت سر عمليات را اداره مي كرد نوك دمش با ساچمه بريده شد . آدمها هم از آسيب بي نصيب نماندند . سر سه نفرشان از ضربه سم باكسر شكست و شكم يكي با شاخ گاوي دريده شد . شلوار يكي ديگر را حسي و بلوبل جر دادند و وقتي نه سگ گارد مخصوص ناپلئون كه در پناه پرچينها كمين كرده بودند پارس كنان اطراف آدميان سبز شدند وحشت همه را فرا گرفت و متوجه شدند كه در خطر محاصره اند . فردريك با فرياد به كسانش دستور داد تا امكان باقي است از معركه خارج شوند و لحظه بعد دشمن ترسو در حال فرار بود . حيوانات آنها را تا انتهاي مزرعه دنبال كردند و با چند لگد آخرين آنها را از ميان پرچينهاي خاردار بيرون راندند . پيروز شده بودند اما خسته و خونين بودند . آهسته لنگان لنگان به طرف مزرعه راه افتادند . منظره دوستاني كه روي چمن دراز به دراز افتاده و مرده بودند بعضي را به گريه انداخت . در سكوتي غم انگيز در محلي كه زماني آسياب بادي بر پا بود ايستادند . به كلي از بين رفته بود . تقريبا اثري از آن باقي نمانده بود . حتي قسمتي از پايه هاي بنب هم فرو ريخته بود . در تجديد بنا اين بار بر خلاف بار قبل نمي توانستند از سنگهاي فرو ريخته استفاده كنند چون اين دفعه سنگها هم نبودند . شدت انفجار آنها را صدها متر دورتر انداخته بود . گويي از اصل آسياب وجود نداشته است .
تا روزي ديگر ..... .