جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۶

قسمت 47

مرغها تحت رهبري سه مرغ اسپانيايي جدا در مقام اين بر آمدند كه خواست ناپلئون را خنثي سازند . به اين منظور بر شيب سقفها تخم مي كردند و در نتيجه تخمها بر زمين مي افتاد و مي شكست . ناپلئون بسرعت و بي رحمانه دست به كار شد . دستور داد جيره مرغها را قطع كنند و حكم كرد هر حيواني كه به آنان حتي يك دانه برساند محكوم به مرگ خواهد شد . سگها مراقب بودند كه دستورات اجرا شود . مرغها پنج روز مقاومت كردند ولي بعد تسليم شدند و براي تخمگذاري به لانه هاي خود برگشتند . در اين فاصله نه مرغ تلف شدند . اجسادشان در باغ ميوه دفن شد و شايع كردند كه مرغها از بيماري خروسك مرده اند . ويمپر از اين ماجرا چيزي نشنيد و تخم مرغها در موعد معين تحويل شد و ماشين باربري بقالي هفته اي يكبار براي براي بردن تخمها به مزرعه مي آمد . در اين مدت از اسنوبال خبري و اثري نبود . چنين شايع بود كه او در يكي از دو مزرعه مجاور فاكس وود يا پينچ فيلد مخفي است . روابط ناپلئون با زارعين مجاور كمي از پيش بهتر بود . مقداري الواراز ده سال قبل كه درختها را انداخته بودند در حياط انبار شده بود و حالا كاملا خشك و مناسب بود . ويمپر به ناپلئون پيشنهاد كرد الوارها را بفروشد , آقاي پيل كينگتن و آقاي فردريك هر دو طالب خريد بودند . ناپلئون مردد بود كه كداميك را انتخاب كند . هر وقت كه بنظر مي آمد قصد معامله با فردريك را دارد اعلام مي شد كه اسنوبال در فاكس وود مخفي است و هر زمان كه به معامله با پيل كينگتن متمايل مي شد شايع مي گشت كه اسنوبال در پينچ فيلد است . ناگهان در اوايل بهار مسئله وحشتناكي كشف شد : اسنوبال شبها مخفيانه به مزرعه آمدو شد مي كرد ! اين خبر طوري حيوانات را مضطرب ساخت كه شبها خوابشان نمي برد . شايع شد كه او هر شب زير نقاب تاريكي به مزرعه مي آيد و مرتكب انواع و اقسام كار هاي زشت مي شود . غله مي دزددو سطل شير را واژگون مي كند و تخم مرغها را مي شكند و بذرها را لگد مال مي كند و جوانه هاي درختهاي ميوه را مي جود . رسم بر اين شده بود كه هر وقت خرابكاري پيش مي آمد به اسنوبال مربوطش مي كردند . اگر شيشه پنجره اي مي شكست يا راه آبي مسدود مي شد مي گفتند كه اسنوبال شبانه آمده و مرتكب آن شده است . وقتي كليد انبار آذوقه گم شد تمام حيوانات مزرعه متقاعد بودند كه اسنوبال آنرا در چاه انداخته است . و غريب اينكه حتي بعد از آنكه كليد را كه اشتباها زير كيسه آذوقه گذاشته بودند پيدا كردند باز همه به اعتقاد خود باقي بودند . ماده گاوها متفقا مي گفتند كه اسنوبال مخفيانه و شبانه به جايگاه آنان مي رود و آنها را در عالم خواب مي دوشد . شايع بود موشهاي صحرايي كه در آن زمستان اسباب زحمت شده بودند هم با اسنوبال همدستند . ناپلئون مقرر داشت كه نسبت به فعاليتهاي اسنوبال رسيدگي دقيقي بعمل آيد . در حاليكه سگها در ملازمتش و ديگر حيوانات به لحاظ احترام با كمي فاصله دنبالش بودند خارج شد و از قسمتهاي مختلف تفتيش بعمل آورد . هر چند قدم مي ايستاد و زمين را براي يافتن رد اسنوبال بو مي كرد . تمام زواياي طويله و گاوداني و لانه هاي مرغ و باغچه را بو كشيد و تقريبا همه جا رد اسنوبال را پيدا كرد . پوزه پهنش را به خاك مي ماليد چند نفس عميق مي كشيد و با صدايي وحشتناك اعلام مي كرد : ( اسنوبال ! اينجا بوده ! بويش را مي شناسم ! ) و به اسم اسنوبال سگها دندان نشان مي دادند و غرشي مي كردند كه خون را در بدن منجمد مي كرد .
تا روزي ديگر .... .

یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶

قسمت 46

ناپلئون كه به خوبي از نتايج بد برملا شدن وضع كمبود آذوقه آگاه بود به فكر افتاد از وجود آقاي ويمپر استفاده كند و اخباري كه شايعات را خنثي سازد منتشر كند . حيوانات تا اين تاريخ با آقاي ويمپر كه هفته اي يكبار به قلعه حيوانات مي آمد تقريبا تماسي نداشتند ولي حالا چند تايي كه اكثرشان گوسفند بودند انتخاب شده بودند كه بطور تصادف به گوش ويمپر برسانند كه ميزان جيره افزايش يافته است . بعلاوه ناپلئون دستور داد كه پيتهاي تقريبا خالي آذوقه را تا نزديك لبه آن از شن پر كنند و روي آنها را با تتمه آذوقه بپوشانند . در موقعيت مناسبي ويمپر را به انبار بردند و پيتهاي آذوقه را به رخش كشيدند . ويمپر اغفال شد و مرتب به دنياي خارج گزارش ميداد كه در قلعه حيوانات كمبود آذوقه نيست . با وجود اين در اواخر ژانويه مسلم شد كه بايد مقداري غله از جايي تهيه شود . در اين روزها ناپلئون كمتر آفتابي مي شد و تمام وقتش را در ساختمان مزرعه كه درهاي آنرا سگهاي هيولائي محافظت مي كردند مي گذراند و اگر خارج مي شد با تشريفات و همراه اسكورتي متشكل از شش سگ بود كه نزديك به او حركت مي كردند و به هر كه به او نزديك مي شد مي غريدند . صبحهاي يكشنبه هم ديگر حاضر نمي شد و دستوراتش را بوسيله يكي از خوكها , بيشتر اسكوئيلر , ابلاغ مي كرد . يكي از يكشنبه ها اسكوئيلر اعلام داشت : مرغها كه دوباره آماده تخم گذاشتن هستند بايد تخمها را تحويل دهند . ناپلئون بوسيله ويمپر قراردادي براي فروش چهارصد تخم مرغ در هفته را پذيرفته بود . قيمت تخم مرغها غله و قوت مورد نياز مزرعه را تا تابستان و رسيدن اوضاع مساعدتر تامين مي كرد . وقتي مرغها اين مسئله را شنيدند غلغله وحشتناكي راه انداختند . احتمال لزوم چنين فداكاري قبلا اعلام شده بود ولي آنها باور نمي كردند كه ممكن است روزي عملي شود . مرغها خود را آماده كرده بودند كه در بهار كرچ بشوند و گرفتن تخمها را در اين موقع جنايت محض مي دانستند . از زمان اخراج جونز براي اولين بار شبه انقلابي پيش آمد .
تا روزي ديگر ..... .

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۶

قسمت 45

زمستان سختي بود . هواي توفاني بدنبال برف و بوران داشت و بعد يخبندان شديدي كه تا فوريه ادامه پيدا كرد . حيوانات تا آنجا كه ممكن بود در تجديد بناي آسياب بادي مي كوشيدند چون كاملا از توجه دنياي خارج به مسئله آگاه بودند و مي دانستند عدم موفقيت آنها و تاخير در ساختمان آسياب بادي سبب كاميابي و خشنودي بشر حسود خواهد شد . آدمها از روي بغض مي گفتند كه موجب خرابي آسياب بادي اسنوبال نيست بلكه دليلش نازك بودن ديوارهاست . حيوانات با آنكه اين حرف را قبول نداشتند مصمم شدند ديوارها را بجاي هجده اينچ به ضخامت سه فوت بسازند . طبعا به سنگ بيشتري نياز بود . مدت مديدي سنگها زير توده برف بود و كار پيش نمي رفت . در هواي سرد ولي آفتابي بعد از برف مختصر پيشرفتي حاصل شد . ولي كار جانفرسا بود و حيوانات مثل قبل اميدوار نبودند . هميشه سردشان بود و معمولا گرسنه بودند . فقط باكسر و كلوور خود را بدست ياس و نااميدي نسپردند . اسكوئيلر خطابه هاي غرايي درباره لذت خدمت و شان كار ايراد مي كرد اما حيوانات از قدرت باكسر و فرياد خاموش نشدني او كه (بيشتر كار خواهم كرد ) دلگرمي بيشتري مي يافتند . در ژانويه آذوقه كم آمد . جيره غله بميزان معتنابهي تقليل يافت و اعلام شد كه به هر يك , يك سيب زميني براي جبران كمبود غله داده خواهد شد . بعد كاشف به عمل آمد كه قسمت اعظم سيب زميني كه زير خاك انبار شده بود به علت آنكه روي آن را خوب نپوشانده بودند فاسد شده است . جز معدودي از آن بقيه نرم و بيرنگ شده بود . گاه چند روز متوالي حيوانات چيزي جز پوشاله و چغندر گاو نمي خوردند . با قحطي فاصله اي نداشتند . پنهان نگاه داشتن اوضاع از دنياي خارج امري حياتي بود . خرابي آسياب بادي آدمها را گستاخ كرده بود و دروغهاي تازه اي راجع به قلعه حيوانات رواج مي دادند . بار ديگر شايع شده بود كه حيوانات از قحطي و ناخوشي در شرف مرگند و دائما با هم مي جنگند و به همنوع خوري و بچه خواري افتاده اند .
تا روزي ديگر ... .

پنجشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۶

قسمت 44

ماه نوامبر با باد سختي سر رسيد و كار ساختمان به علت باران متوقف شد چون امكان ساختن سيمان نبود . بالاخره شبي باد چنان سخت وزيد كه بناهاي مزرعه از پي تكان خورد و از بالاي بام انبار سفالي به پائين افتاد . مرغها وحشتزده از خواب پريدند چون همه صداي تفنگي را در خواب شنيده بودند و صبح كه حيوانات از جايگاه خود خارج شدند ديدند كه پرچم واژگون شده است و يك درخت تنومند نارون مثل تربچه از ريشه در آمده است و وقتي چشمشان به آسياب بادي افتاد از فرط نوميدي از بيخ گلو فرياد كشيدند . آسياب بادي ويران شده بود . همه به محل حادثه هجوم بردند و ناپلئون كه هميشه به قدم آهسته حركت ميكرد پيشاپيش همه مي دويد . ثمره تمام زحماتشان با خاك يكسان شده بود . سنگهائي كه با رنج شكسته بودند در اطراف پخش شده بود . زبان همه بند آمده بود با حالي ماتمزده به قطعات سنگهاي پراكنده خيره شده بودند . ناپلئون ساكت قدم ميزد و گاه زمين را بو مي كشيد . دمش به نشانه فعاليت فكري زياد سيخ شده بود و با شدت تكان مي خورد . ناگهان گويي به نتيجه اي رسيده باشد ايستاد . گفت : رفقا ميدانيد مسئول اين قضيه كيست ؟ آيا دشمن را كه شبانه آمده و آسياب ما را واژگون ساخته مي شناسيد ؟ اسنوبال . وناگهان با غرشي رعد آسا ادامه داد : اسنوبال اين كار را كرده است . اين خائن صرفا به فكر عقيم گذاشتن نقشه ما و براي انتقام جوئي از اخراج شرم آورش در زير نقاب تاريكي اينجا آمده و زحمات يكساله ما را به باد داده است. رفقا همين الان و در همين محل من حكم اعدام اسنوبال را صادر و اعلام مي كنم. نشان ( درجه دوم حيواني ) و نيم كيلو سيب جايزه هر حيواني است كه عدالت را درباره او اجرا كند و يك كيلو سيب جايزه كسي است كه او را زنده دستگير سازد!. حيوانات از اينكه موجودي حتي اسنوبال ميتواند تا اين پايه بزه كار باشد سخت متاثر شدند و فريادي از خشم بر آوردند و همه به اين فكر افتادند كه در صورت مراجعتش به چه نحو او را دستگير سازند . تقريبا بلافاصله رد پاي خوكي در چمن پيدا شد . رد پا چند متري ادامه داشت و مثل اين بود كه به سوراخي در پرچين منتهي مي شد . ناپلئون رد پا را بو كرد و اعلام داشت كه جاي پاي اسنوبال است و گفت محتملا از سمت مزرعه فاكس وود آمده است . ناپلئون پس از امتحان رد پا فرياد كشيد ( رفقا ديگر جاي درنگ نيست . بايد تلاش كرد . ما از همين امروز شروع به تجديد بناي آسياب بادي مي كنيم و در سراسر زمستان اعم از اينكه آفتابي باشد يا باراني مي سازيم تا به اين خائن بد طينت بياموزيم كه به آساني نمي توان كار ما را خنثي ساخت . رفقا به خاطر بسپاريد كه در نقشه ما نبايد هيچ تغييري راه يابد و برنامه بايد در سر موعد تمام شود. رفقا به پيش , زنده باد آسياب بادي ! پاينده باد قلعه حيوانات !)
تا روزي ديگر ...... .