جمعه، آذر ۰۵، ۱۳۸۹

قلعه حیوانات – قسمت 71

آقای پیل کینگتون مالک فاکس وود گیلاس به دست برخاست و گفت قبل از آنکه گیلاسش را بنوشد بر خود فرض می داند که چند کلمه به عرض برساند . گفت برای شخص او – و به طور قطع برای همه کسانی که شرف حضور دارند – جای منتهای مسرت است که می بینند دوران طولانی عدم اعتماد و سوء تفاهم سپری شده است . زمانی بود – خود او و یا حاضرین – خیر , بلکه دیگران , اگر نگوییم به دیده عداوت , باید گفت به چشم سوء تفاهم و تردید به مالکین محترم قلعه حیوانات نگاه می کردند . حوادث تاثر آوری پیش آمد , افکار غلطی پیدا شد . تصور می رفت که که وجود مزرعه ای متعلق به خوکان و تحت اداره آنان غیرطبیعی است و ممکن است موجب ایجاد بی نظمی در مزارع مجاور شود . بسیاری از زارعین بدون مطالعه و تحقیق چنین فرض کردند که در چنین مزرعه ای روح عدم انضباط حکمفرما خواهد شد . از بابت تاثیری که ممکن بود بر حیوانات و حتی کارگران آنها گذاشته شود نگران و مضطرب بودند . اما تمام این سوءتفاهمات در حال حاضر از بین رفته است . امروز خود او و همه دوستان از وجب به وجب قلعه حیوانات دیدن کرده اند و در آن با چشم خویش چه دیده اند ؟ نه فقط تمام وسایل امروزی بلکه نظم و انضباطی که باید سرمشق زارعین دنیا باشد . وی با اطمینان کامل می تواند بگوید که حیوانات طبقه پایین بیشتر از حیوانات هر جای دیگر کار می کنند و کمتر می خورند . در واقع او و سایر دوستانی که امروز از قلعه حیوانات دیدن کرده اند مصممند نحوه کار آنها را در بسیاری موارد در مزارع خویش به کار بندند . گفت , به بیانات خویش با تاکید بر احساسات دوستانه ای که بین قلعه حیوانات و مجاورین وجود دارد و باید ادامه داشته باشد خاتمه می دهد . بین خوک و بشر هرگز اصطکاک منافع وجود نداشته و دلیلی نیست که از این پس وجود داشته باشد . کشمکش و اشکالات آنان همه یکی است . مگر مسئله کارگر همه جا یکسان نیست ؟ پیدا بود که آقای پیل کینگتون قصد دارد لطیفه ای بگوید و قبلا هم آنرا آماده کرده است . برای یک لحظه خودش چنان از لطیفه ای که می خواست بگوید غرق لذت شد که نتوانست آنرا ادا کند . پس از آنکه چند بار نفسش بند آمد و غبغبهای متعددش سرخ و کبود شد گفت , (( اگر شما دردسر حیوانات طبقه پایین را دارید , برای ما مسئله مردم طبقه پایین مطرح است ! ))

از این متلک جمعیت به ولوله افتاد و آقای پیل کینگتون یک بار دیگر از بابت کمی مقدار جیره و طولانی بودن ساعات کار و بیکاره بار نیاوردن حیوانات در قلعه حیوانات به خوکان تبریک گفت .

در خاتمه گفت : حالا از حضار تقاضا دارم بایستند و گیلاسهایشان را پر کنند . همه بخاطر ترقی و تعالی قلعه حیوانات بنوشیم ! . همه هورا کشیدند و پا کوبیدند . ناپلئون چنان به وجد آمد که بلند شد و قبل از نوشیدن گیلاسش را به گیلاس آقای پیل کینگتون زد . وقتی صدای هوراها فروکش کرد ناپلئون که هنوز سر پا بود اعلام کرد که وی نیز چند کلمه برای گفتن دارد . مانند تمام نطقهایش این بار نیز مختصر و مفید صحبت کرد . گفت , او نیز به سهم خود از سپری شدن دوران سوء تفاهمات مسرور است . مدتی طولانی شایعاتی در بین بود که وی و همکارانش نظر خرابکاری و حتی انقلابی دارند , مسلم است که این شایعه از ناحیه معدودی از دشمنان خبیث که دامن زدن انقلاب را بین حیوانات سایر مزارع برای خود اعتباری فرض کرده بودند انتشار یافته است . هیچ چیز بیش از این مطلب نمی تواند از حقیقت دور باشد . تنها آرزوی شخص وی چه در زمان حال و چه در ایام گذشته این بوده است که با همسایگان در صلح و صفا باشد و با آنان روابط عادی تجاری داشته باشد و این مزرعه که وی افتخار اداره آن را دارد مزرعه ای است اشتراکی و طبق سند مالکیتی که در دست است ملک آن متعلق به همه خوکهاست .

بعد اضافه کرد , هر چند گمان ندارد از عدم اعتماد و سوء ظنهای پیشین چیزی باقی باشد , به منظور حسن تفاهم بیشتر اخیرا در طرز اداره مزرعه تغییراتی داده شده است ; تا این تاریخ حیوانات مزرعه عادت احمقانه ای داشتند که یکدیگر را رفیق خطاب می کردند که از این کار جلوگیری شده . عادت عجیبتری هم جاری بوده است که اساسش نا معلوم است ; هر یکشنبه صبح حیوانات از جلو جمجمه خوک نری که بر تیری نصب بود با احترام نظامی رژه می رفتند , این کار نیز موقوف می شود و در حال حاضر هم جمجمه دفن شده است . مهمانان وی محتملا پرچم سبزی را که بر بالای دکل در اهتزاز است دیده اند , شاید توجه کرده باشند که سم و شاخ سفیدی که سابق بر آن منقوش بود در حال دیگر موجود نیست و پرچم از این تاریخ به بعد به رنگ سبز خالص خواهد بود . گفت به نطق غرا و دوستانه آقای پیل کینگتون فقط یک ایراد دارد و آن این است که به قلعه , قلعه حیوانات خطاب کردند . البته ایشان نمی دانستند چون خود او برای اولین بار است که اعلام می کند اسم قلعه حیوانات منسوخ شد و از این تاریخ به بعد به اسم مزرعه مانر که ظاهرا اسم صحیح و اصلی محل است خوانده می شود . در خاتمه ناپلئون گفت : گیلاسهای خود را لبالب پر کنید آقایان ! من هم مثل آقای پیل کینگتون از حاضرین می خواهم که گیلاسهای خود را برای ترقی و تعالی مزرعه بنوشند .با این تفاوت که می گویم : آقایان بخاطر ترقی و تعالی مزرعه مانر بنوشید !

باز چون بار پیش همه هورا کشیدند و گیلاسها را تا ته خالی کردند . اما به نظر حیوانات که از خارج به این منظره خیره شده بودند چنین آمد که امری نوظهور واقع شده است . در قیافه خوکان چه تغییری پیدا شده بود ؟ چشمهای کم نور کلوور از این صورت به آن صورت خیره می شد . بعضی پنج غبغب داشتند , بعضی چهار , بعضی سه . اما چیزی که در حال ذوب شدن و تغییر بود , چه بود ؟ بعد کف زدن پایان یافت و همه ورقها را برداشتند و به بازی ادامه دادند , و حیوانات بی صدا دور شدند . چند قدم بر نداشته بودند که مکث کردند . هیاهویی از ساختمان بلند شد . با عجله برگشتند و دوباره از درزهای پنجره نگاه کردند . نزاع سختی در گرفته بود . فریاد می زدند , روی میز مشت می کوبیدند , به هم چپ چپ نگاه می کردند , و حرف یکدیگر را تکذیب می کردند . سرچشمه اختلاف ظاهرا این بود که ناپلئون و پیل کینگتون هر دو در آن واحد تک خال پیک سیاه را رو کرده بودند .

دوازده صدای خشمناک یکسان بلند بود . دیگر اینکه چه چیز در قیافه خوکها تغییر کرده مطرح نبود . حیوانات خارج , از خوک به آدم از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند ولی دیگر امکان نداشت که یکی را از دیگری تمیز دهند .

پایان

قلعه حیوانات – جرج اورول – ترجمه امیر امیر شاهی 1380

هیچ نظری موجود نیست: