شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۶

قسمت 60

وقتي كه حيوانات به ساختمان نزديك شدند اسكوئيلر كه بدون هيچ دليلي در طول جنگ غايب بود جست و خيز كنان در حالي كه دمش را به سرعت تكان مي داد با تبسمي حاكي از رضايت خاطر به طرف آنها آمد و حيوانات صداي شليك توپي را از سمت ساختمان شنيدند . باكسر گفت : براي چه شليك مي كنند ؟ اسكوئيلر فرياد كشيد ( فتح و پيروزي را جشن مي گيريم ) . باكسر كه از زانوانش خون مي چكيد و يكي از نعل هايش افتاده بود و سمش چاك برداشته بود و دوازده ساچمه در پاي عقبش فرو رفته بود گفت : چه فتحي ؟ - چطور چه فتحي رفيق ؟ مگر نه اينست كه ما دشمن را از خاك خود - خاك مقدس قلعه حيوانات رانده ايم ؟ - ولي آسياب بادي ما را ويران كردند . دو سال تمام روي آن كار كرده بوديم . - چه اهميتي دارد ؟ آسياب ديگري ميساتزيزم . اگر دلمان بخواهد شش تا آسياب ديگر هم مي توانيم بسازيم . رفيق تو نمي تواني عظمت كاري را كه كرده ايم درك كني . همين زميني كه ما الان روي آن ايستاده ايم در تصرف دشمن بود و اكنون در پرتو رهبري رفيق ناپلئون هر وجب آن را پس گرفته ايم . باكسر گفت : پس چيزي را كه قبلا داشته ايم پس گرفته ايم . اسكوئيلر گفت : بله معناي فتح هم همين است .
تا روزي ديگر ..... .