شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵

قسمت 19

اسبها که به مزرعه وجب به وجب آشنايي داشتند در حقيقت کار چمن زني و شن کشي را به مراتب بهتر از جونز و مستخدمينش بلد بودند . خوکها خودشان کار نمي کردند فقط بر کار سايرين نظارت داشتند . طبيعي بود که به علت برتري علمي رهبر و پيشوا باشند . باکسر و کلوور خود را به آلات چمن زني و شن کشي مي بستند (البته اين روزها ديگر حاجتي به دخنه و افسار نبود )و دورادور مزرعه قدمهاي سنگين و استوار بر مي داشتند در حاليکه خوکي دنبال آنان مي رفت و بر حسب اقتضا (رفيق هين )و يا (رفيق چش )مي گفت . همه حيوانات حتي ضعيفترين آنها در کار برگرداندن يونجه و جمع آوري آن سهيم بودند . حتي اردکها و مرغها تمام روز زير آفتاب زحمت کشيدند و خرده هاي يونجه را با منقار جمع آوري کردند . بالاخره کار خرمن برداري دو روز زودتر از مدتي که نوعا جونز و کسانش صرف مي کردندبه اتمام رسيد . به علاوه بيشترين محصولي بود که مزرعه تا آن زمان به خود ديده بود . هيچ تلف نشده بود مرغها و اردکها با چشمان تيز آخرين ساقه هاي کوچک را هم جمع کرده بودند و در سرتاسر مزرعه هيچ حيواني نبود که به اندازه پر کاهي از محصول دزديده باشد . در سراسر تابستان کار مزرعه چون ساعت منظم پيش مي رفت . حيوانات چنان خوشحال بودند که هرگز تصورش را هم نکرده بودند . هر لقمه خوراک به آنان لذتي مخصوص ميداد زيرا اين قوتي بود که تماما مال آنها بود و به دست خود و براي خود تهيه کرده بودند نه غذايي که به دست اربابي خسيس جيره بندي شده باشد .

تا روزي ديگر …… .

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵

پارازیت

سلام
امروز یکی از دوستان مطلبی رو گفت که تا حالا به مغزم خطور نکرده بود . این دوستم میگفت : فکر میکنی چرا اینقدر به این شرکتهای هرمی گیر میدند . من هم چون شدیدا تحت تاثیر تبلیغات این رسانه ملی ! قرار گرفته ام گفتم : خوب معلومه دیگه چون این شرکتها سرمایه مردم رو با رضایت خودشون از اونا میگیرن و به جیب خودشون میریزن . دوستم گفت : نوچ! تا حالا فکر کردی این کار باعث نزدیکی چند صد هزار نفر از مردم به همدیگه شده ؟ باعث تشکیل گروههایی عظیم از مردم در گستره وسیعی از کشور شده ؟ که هیچ کنترلی از طرف عزیزان دل برادر روی اونها نیست ؟ و این یعنی خطر . و هر چیزی که اینها نتونند روی اون تسلط داشته باشند باید به هر طریقی شده از بین بره . در ثانی اگه مردم از این طریق به نون و نوایی برسند اونوقت مثل زمان شاه سابق (یعنی فکر میکنید شاه فعلی هم داریم؟) ببخشیدا جفتک می اندازند و حالا خر و بیار و باقالی بار کن . راستشو بخواهید از اونجاییکه من اصلا جفتک انداختن بلد نیستم حرف دوستم رو قطع کردم و گفتم :به ما مربوط نیست !
تا بعد ..... .

قسمت 18

اسنوبال قلم مو را پرت کرد و فرياد کشيد : و حالا پيش به سوي يونجه زار! بياييد همه تلاش خود را بکنيم تا محصول يونجه زار را در مدتي کوتاهتر از جونز و آدمهايش برداشت کنيم . اما در اين موقع سه ماده گاو که مدتي بود به نظر بي تاب مي آمدند با صداي بلند شروع به ماق کشيدن کردند.  بيست و چهار ساعت بود که دوشيده نشده بودند و پستانهايشان رگ کرده بود . خوکها پس از کمي فکر به دنبال سطل فرستادندو نسبتا موفقانه گاوها را دوشيدند , پاچه شان براي اين کار کاملا آمادگي داشت . و ديري نپاييد که پنج سطل از شير کف کرده خامه دار پر شد و بسياري از حيوانات با علاقه فراوان به آن چشم دوختند . يکي گفت :اين همه شير را چه بايد کرد؟ يکي از مرغها گفت: جونز گاهي مقداري از آن را با نواله قاطي ميکرد . ناپلئون خود را جلو سطلها حائل کرد و فرياد کشيد : رفقا به شير توجهي نکنيد! بعدا ترتيب آن داده ميشود . مهم جمع آوري محصول است . رفيق اسنوبال جلو دار خواهد بود . من هم پس از چند دقيقه خواهم رسيد . رفقا به پيش! يونجه در انتظار است . بدين ترتيب حيوانات دسته جمعي براي برداشت محصول به يونجه زار رفتند و چون شب برگشتند متوجه شدند شيري در بساط نيست . چه جاني کندند و چه عرقي ريختند تا توانستند يونجه را انبار کنند! اما به زحمتش مي ارزيد چه نتيجه حتي بيش از انتظارشان موفقيت آميز بود . کار , گاهي دشوار ميشد . زيرا افزار و وسايل کار براي دست بشر ساخته شده بود نه براي حيوان و اينکه هيچ حيواني نمي توانست با افزاري که ملازمه با ايستادن روي دو پاي عقب داشت کار کند خود اشکال بزرگي بود . اما خوکهاي با استعداد براي رفع هر اشکالي چاره اي مي انديشيدند .

تا روزي ديگر …… .

دوشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۵

قسمت 17

بعد جملگي به ساختمان مزرعه برگشتند و در آنجا اسنوبال و ناپلئون به دنبال نردباني فرستادند که به ديوار انتهاي طويله تکيه داده شد . بعد توضيح دادند که در نتيجه تحصيل سه ماهه موفق شده اند که اصول حيوانگري را تحت هفت فرمان خلاصه کنند . اين هفت فرمان را بر ديوار خواهند نوشت . قانون لايتغيري خواهد بود که حيوانات قلعه حيوانات ملزمند از اين پس و براي هميشه پيروي کنند . اسنوبال با کمي اشکال (چون خوک به آساني نمي تواند تعادل خود را روي نردبان حفظ کند ) بالا رفت و شروع به کار کرد در حاليکه اسکوئيلر چند پله پايينتر قوطي رنگ را در دست گرفته بود . فرامين هفت گانه روي ديوار قيراندود با حروف درشت که از فاصله سي متري خوانده ميشد نوشته شد . به اين ترتيب:

  • هر چه دو پاست دشمن است
  • هر چه چهار پاست يا بال دارد دوست است
  • هيچ حيواني لباس نمي پوشد
  • هيچ حيواني بر تخت نميخوابد
  • هيچ حيواني الکل نمي نوشد
  • هيچ حيواني حيوان کشي نميکند
  • همه حيوانات برابرند

خيلي پاکيزه نوشته شد و جز اينکه (دوست )(دوصت)نوشته شده بود و يکي از (و)ها وارونه بود املاي بقيه درست بود . اسنوبال همه را براي استفاده سايرين با صداي بلند قرائت کرد . همه حيوانات با حرکت سر موافقت کامل خود را ابراز داشتند و زيرکها فورا مشغول از بر کردن فرامين شدند .

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵

پارازیت

امروز خبری رو شنیدم که خیلی ناراحت شدم . خبر اینه که جمشید جم خواننده سرود بسیار زیبای یار دبستانی من ..... به علت بیماری در بیمارستان بستریه . سرودی که تا یکی دو سال پیش وقتی دانشجوها با عزیزان دل برادر بسیجی درگیر می شدند می خوندند و حرص اونها رو در می آوردند . ولی حیف که حالا شده دستاویز رسانه به اصطلاح ملی! برای کشوندن مردم به صحنه . اون عزیزان دل برادر هم قند تو دلشون آب کنند چونکه من هم فکر میکنم شخصیتهای توی کتاب قلعه حیوانات رو میشه یه جورهایی به اونها چسبوند .اگه دقت کنید و داستان رو دنبال کنید متوجه میشید که چی کیه؟ اینهم از مصادره به مطلوب ما . زت زیاد .... . با آرزوی سلامتی برای جمشید جم

شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

قسمت 16

در دقايق اول حيوانات سعادتي را که نصيبشان شده بود باور نميکردند . اولين اقدامشان اين بود که دسته جمعي گويي به منظور تحصيل اطمينان از اينکه بشري در جايي مخفي نيست چهارنعل دورادور مزرعه تاختند و سپس به ساختمان مزرعه رفتند تا آخرين اثرات سلطه منفور جونز را پاک کنند . در يراق خانه را که در انتهاي طويله بود شکستند و دهنه ها و حلقه هاي بيني و زنجيرهاي سگ و چاقوهاي بي مروتي که جونز بوسيله آن خوکها و بره ها را اخته ميکرد همه در چاه سرنگون شد . افسارها دهنه ها چشم بندها و توبره هاي موهن به ميان آتشي که از زباله ها در حياط افروخته شده بود ريخته شد . شلاقها هم به همچنين . حيوانات وقتي شلاقها را شعله ور ديدند همه از شادي به جست و خيز در آمدند. اسنوبال روبانهايي را هم که با آن دم و يال اسبها را در روزهاي بازار تزيين ميکردند در آتش انداخت . گفت:روبان به منزله پوشاک است که علامت و نشانه ابلهانه اي جلوي آينه خودستايي ميکرد . بقيه او را سخت ملامت کردند و خارج شدند . چند پاچه نمک سوده خوک که در آشپزخانه آويزان بود براي دفن به خارج آورده شدو بشکه آبجو که در آبدارخانه بود با لگد باکسر شکسته شد . غير از اين به چيز ديگري دست نزدند . به اتفاق آرا تصميم بر اين گرفته شد که خانه به عنوان موزه محفوظ بماند . همگي توافق کردند که هيچ حيواني نبايد هرگز در آنجا سکونت کند . حيوانات ناشتاييشان را خوردند و بعد اسنوبال و ناپلئون آنها را مجدد يکجا جمع کردند . اسنوبال گفت :رفقا ساعت شش و نيم است و روزي طولاني در پيش داريم . امروز به کار دروي يونجه مي پردازيم . ولي موضوع ديگري هست که بايد اول از همه ترتيب آن داده شود . خوکها در اين موقع فاش ساختند که ظرف سه ماه گذشته از روي کتاب مندرس بچه هاي جونز که در زباله داني بوده خواندن و نوشتن آموخته اند . ناپلئون دستور داد قوطيهاي رنگ سياه و سفيد را بياورند و حيوانات را به طرف دروازه پنج کلوني که مشرف به جاده اصلي بود برد . سپس اسنوبال (چون اسنوبال از همه بهتر مي نوشت )قلم مويي بين دو بند يکي از پاچه هايش گرفت و کلمات (مزرعه مانر ) را از بالاي کلون پاک کرد و جاي آن با رنگ نوشت (قلعه حيوانات)تا از اين تاريخ هميشه اسم اين محل باشد .

تا روزي ديگر … .

جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

قسمت 15

در شب نيمه تابستان که مصادف با شنبه بود آقاي جونز به ولينگدن رفت و آنجا در ميخانه شير سرخ چنان مست شد که تا ظهر يکشنبه باز نگشت . کارگرها صبح زود گاوها را دوشيدند و بعد بي آنکه فکر دادن خوراک به حيوانات باشند دنبال شکار خرگوش رفتند . آقاي جونز پس از مراجعت بلافاصله روي نيمکت اتاق پذيرايي با يک نسخه از روزنامه اخبار جهان روي صورتش خوابش برد . بنابراين تا شب حيوانات بي علوفه ماندند . بالاخره طاقتشان طاق شد . يکي از گاوها در انبار آذوقه را با شاخش شکست و حيوانات جملگي مشغول خوردن شدند . درست در همين موقع جونز بيدار شد و يک لحظه بعد او و چهار کارگرش شلاق بدست وارد انبار شدند و شلاقها به حرکت آمد . اين ديگر فوق طاقت حيوانات گرسنه بود . با آنکه از قبل نقشه اي نکشيده بودند همه با هم بر سر دشمنان ظالم ريختند . جونز و کسانش ناگهان از اطراف در معرض شاخ و لگد قرار گرفتند . عنان اختيار از دستشان خارج بود . هرگز چنين رفتاري از حيوانات نديده بودند و اين قيام ناگهاني از ناحيه موجوداتي که هر وقت هر چه خواسته بودند با آنها کرده بودند چنان ترساندشان که قوه فکر کردن از آنها سلب شد . پس از يکي دو لحظه از دفاع منصرف شدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند . دقيقهاي بعد هر پنج نفر آنان در جاده ارابه رو که به جاده اصلي منتهي ميشد با سرعت تمام مي دويدند و حيوانات پيروزمندانه آنها را دنبال ميکردند . خانم جونز هم که ماوقع را از پنجره اتاق ديد با عجله مقداري اثاث در مفرش ريخت و دزدکي از راه ديگر خارج شد . موزز هم از شاخه درختي که بر آن نشسته بود پريد و غار غار کنان و بال زنان به دنبال او رفت . در خلال اين احوال حيوانات جونز و کسانش را به جاده اصلي راندند و دروازه پنج کلوني را با سر و صدا پشت سر آنان کلون کردند . و بدين طريق و بي آنکه خود بدانند انقلاب بر پا شد و با موفقيت به پايان رسيد . جونز تبعيد و مزرعه مانر از آن آنان شد .

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

قسمت 14

سرسپرده ترين مريد خوکها باکسر و کلوور دو اسب ارابه بودند . براي اين دو حل مسائل مشکل بود اما وقتي خوکان را به عنوان استاد پذيرفتند تمام تعليمات را جذب کردند و همه را با لحني ساده به ديگران ميرساندند . هيچگاه از حضور در جلسات سري غفلت نمي کردند و سرود حيوانات انگليس را که جلسات هميشه با خواندن آن ختم مي شد رهبري ميکردند . بر حسب اتفاق انقلاب زودتر و بسيار ساده تر از آنچه انتظار ميرفت به ثمر رسيد . درست است که آقاي جونز ارباب بي مروتي بود ولي در سالهاي پيش زارع کار آمدي به حساب مي آمد . ولي اخيرا به روز بدي افتاده بود . بعد از آنکه در يک دعواي قضايي محکوم شدو خسارت مالي به او وارد آمددلسرد شده بود و به حد افراط مشروب مي خورد . گاهي سراسر روز را در آشپزخانه روي صندلي چوبي دسته داري مي لميد و روزنامه مي خواند و شراب ميخورد و گاه به گاه تکه هاي نان را در آب جو خيس مي کرد و به موزز مي خوراند . کار گرهايش نادرست و تنبل بودند خانه احتياج به تعمير داشت در حفظ پرچينها غفلت ميشدو حيوانات نيمه گرسنه بودند . ماه ژوئن رسيد و يونجه تقريبا آماده درو بود . در نيمه شب تابستان …….

تا روزي ديگر ….. .

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۵

پارازيت

خوب دوستان امروز يه روز فراموش نشدنيه . اين روزو به تمام هموطنان عزيز خارج و داخل ايران تبريک ميگم . اي بابا مثل اينکه هنوز گيج ميزنيدا . بابا يا شايدم خانوم !تمومه چشمهاي نظام (البته اون نظام دوبرره نه اين نظام ….)البته چشمهاي محرم و صد البته امين ناموس مردم در ميون ميليونهاايراني مقيم فرنگ ميگرده تا يه آدم موفق رو پيدا کنه و بگه که آي دنيا ببينيد اين آدم ايرانيه . حالا براش فرقي نميکنه که اين آدم خوديه يا غير خودي . تا چند سال پيش نمي دونم يادتون مياد يا نه  يه بنده خدايي که از بد روزگار پرنده اقبال رو دوشش نشسته بود و ….هي ميگفت:ايران براي تمام ايرانيان . اما بعضي از اين برادران امين ناموس مردم(که البته عده قليل ولي سمبه پر زور)بالهاي اون بنده خدا رو چيدند . ولي حالا اوضاع خيلي فرق کرده  . اگه يه روزي يه بنده خدايي بخواد به فضا بره(با محرم بودن يا نبودن و مسايل شرعي اون کاري ندارم ميتونيد از عزيز دل برادر بپرسيد)اونهم پرچم به دست!بيا و ببين همچين تو بوق و کرنا ميکنند که انگار اصلا برنامه اي بنام چراغ وجود نداشته . بين خودمون باشه !اين قضيه پرچم هم براي خودش داستانيه آقا!ما که نميدونيم پرچم به فضا رفته خوديه يا غير خودي!  . منظورم وسطشه!ميدوني که چي ميگم ها؟

به قول يکي از دوستان به ما مربوط نيست . خانم انصاري دوستت داريم .     

قسمت 13

چند شب در هفته پس از خوابيدن جونز در طويله جلسات سري داشتند و اصول حيوانگري را براي ساير حيوانات شرح مي دادند . در بادي امر با بلاهت و بي علاقگي  حيوانات مواجه بودند بعضي دم از وظيفه وفاداري به جونز که او را ارباب خطاب مي کردند مي زدند و يا مطالب پيش پاافتادهاي را عنوان ميکردند از قبيل (جونز به ما علوفه ميدهد و اگر نباشد همه از گرسنگي تلف ميشويم)و برخي ديگر سوالاتي طرح ميکردند از قبيل(اگر انقلاب به هر حال شدني است تلاش کردن يا نکردن ما چه تاثيري در نفس امر خواهد داشت؟)و خوکها براي آنکه به آنها بفهمانند اين گفته ها مخالف روح حيوانگري است مشکلات فراواني داشتند . احمقانهترين سوالات را (مالي )ماديان سفيد طرح ميکرد . اولين سوال او از اسنوبال اين بود:آيا پس از انقلاب باز قند وجود دارد ؟ اسنوبال خيلي محکم گفت:نه . در اين مزرعه وسيله ساختنش را نداريم . به علاوه حاجتي هم به داشتن آن نيست . جو و يونجه هر چقدر بخواهيد خواهد بود . مالي پرسيد(آيا من در بستن روبان به يالم باز مجاز خواهم بود؟ اسنوبال جواب داد:رفيق اين روباني که تو تا اين حد به آن علاقمندي نشان بردگي است . قبول نداري که ارزرش آزادي بيش از روبان است؟مالي قبول کرد ولي پيدا بود که متقاعد نشده است. وضع خوکها براي خنثي کردن اثر دروغهاي موز زاغ اهلي از اين هم مشکلتر  بود . موزز که دست پرورده مخصوص آقاي جونز بود هم جاسوس بود و هم خبرچين در ضمن حراف زبر دستي هم بود . داعيه داشت که از وجود سرزمين عجيبي آگاه است به نام شير و عسل که همه حيوانات پس از مرگ آنجا ميروند . موزز ميگفت اين سرزمين در آسمان کمي بالاتر از ابرهاست در سرزمين شير و عسل هر هفت روز هفته يکشنبه است در آنجا تمام سال شبدر موجود است و بر درختها نبات ميرويد . حيوانات از موزز نفرت داشتند چون سخن چيني ميکرد و کار نميکرد ولي بعضي از آنها به سرزمين شير و عسل اعتقاد پيدا کرده بودند و براي اينکه خوکها آنها را متقاعد کنند که چنين محلي وجود ندارد ناگزير از بحث و استدلال بودند .

تا روزي ديگر…….. .

قسمت 12

سه شب بعد ميجر پير در آرامش کامل و در عالم خواب مرد و جنازه اش پايين باغ ميوه به خاک سپرده شد . اين واقعه در اوايل ماه مارس اتفاق افتاد . تا سه ماه فعاليتهاي پنهاني زيادي در جريان بود . نطق ميجر به حيوانات زيرکتر مزرعه ديد تازه اي نسبت به زندگي داده بود . آنها نميدانستند انقلابي که ميجر پيش بيني کرده بود کي جامه عمل به خود خواهد پوشيد و هيچ دليلي نداشتند که تصور کننداين انقلاب در خلال زندگي خودشان صورت خواهد گرفت اما کاملا آگاه بودند که موظفند خود را براي آن آماده کنند . کار تعليم و مديريت به عهده خوکها که هوشيارتر از ساير حيوانات شناخته شده بودند افتاد . برجسته و سر آمد آنان دو خوک نر جوان بودند به اسامي اسنوبال و ناپلئون که آقاي جونز آن دو را به منظور فروش پرورش داده بود . ناپلئون هيکلي درشت داشت و قيافه اش تا حدي خشن و سبع بود و در اين مزرعه تنها موجود برکشايري بود در سخنوري دستي نداشت ولي معروف بود که حرفش را به کرسي مي نشاند . اسنوبال خوک پر هيجانتري بود بليغتر و مبتکرتر بود ولي استقامت راي او را نداشت . بقيه خوکهاي مزرعه خوکهاي پرواري بودند و معروفترين آنها خوکي بود کوچک و چاق به نام اسکوئيلر که گونه هايي بر آمده و چشماني براق داشت . تند و چابک بود و صداي ذيلي داشت . ناطق زبردستي بود و وقتي درباره مسئله مشکلي بحث ميکرد طوري از سويي به سويي مي جست و دمش را با سرعت تکان مي داد که طرف را مجاب مي کرد . درباره اش مي گفتند که قادر است سياه را سفيد جلوه کند . اين سه تعليمات ميجر را به صورت يک دستگاه فکري بسط داده بودند و بر آن نام حيوانگري گذاشته بودند .

تا روزي ديگر ……. .

یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۵

قسمت 11

خواندن اين سرود حيوانات را سخت به هيجان آورد . ميجر هنوز آن را به اتمام نرسانده بود که همه حيوانات شروع به زمزمه آن کردند . حتي کودنترين آنها آهنگ و چند کلمه اش را فرا گرفته بود و زيرکترها از قبيل خوکها و سگها ظرف چند دقيقه تمام سرود را از بر داشتند . پس از مختصر تمرين مقدماتي تمام حيوانات مزرعه با هم و هماهنگ سرود (حيوانات انگليس)را سر دادند . گاوان با ماق و سگان با زوزه و گوسفندان با بع بع و اسبان با شيهه و مرغابيها با صداي مخصوص خود آن را خواندند . اين سرود چنان حيوانات را به وجد آورد که پنج بار پي هم تکرارش کردند و چه بسا اگر موجبي پيش تمي امد سراسر شب به خواندن ادامه مي دادند . بدبختانه سر و صدا آقاي جونز را از خواب بيدار کرد . از تخت پايين جست و به تصور اينکه روباهي وارد مزرعه شده است تفنگي را که هميشه در کنج اتاق خوابش بود برداشت و تيري در تاريکي انداخت . ساچمه بر ديوار طويله نشست . جلسه به سرعت بر هم  خورد و همه به محل خواب خود گريختند . پرندگان بر شاخه ها و چرندگان روي کاه جاي گرفتند و در لحظه اي تمام مزرعه را سکوت فرا گرفت .

تا روزي ديگر…….. .

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵

قسمت 10

حيوان سراسر گيتي همه خاموش چشم و گوش به من

مي دهم مژده اي مسرت بخش خوشتر از اين نبود و نيست سخن

هان به اميد آنچنان روزي کاين بشر محو گردد و نابود

وين همه دشتهاي سبز جهان خاصه ما شود چه دير و چه زود

يوغها دور گردد از گردن حلقه ها باز گردد از بيني

بر سر دوش ما وحوش دگر نکند رنج بار سنگيني

گندم و کاه و شبدر و صيفي يونجه و ذرت و چغندر و جو

هر چه از خاک سر کند بيرون مي خوريمش نبرده رنج درو

دشتها سبز گردد و روشن جويباران زلال گردد و پاک

نرمتر بادها وزد از کوه پاکتر سبزه ها دمد از خاک

اين چنين روز مي رسد از راه مژده کان روز دوره شاديست

گاوها – استران – خران – اسبان مژده کان روز – روز آزاديست

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۵

قسمت 9

من نمی توانم این خواب را برای شما تشریح کنم رویایی بود از دنیا در روزگاری که نسل بشر از بین رفته . اما این خواب چیزی را به خاطر من آورد که مدتها بود فراموش کرده بودم . سالها پیش هنگامی که بچه خوکی بیش نبودم مادرم و سایر خوکهای ماده سرودی قدیمی می خواندند که جز آهنگ و سه کلمه اول آن را به یاد نداشتند . من آن آهنگ را در بچگی می دانستم ولی مدتها بود که از خاطرم محو شده بود ولی شب گذشته آن آهنگ درعالم رویا به یادم آمد و عجیبتر اینکه کلمات سرود هم به خاطرم آمد کلماتی که به وسیله حیوانات در ازمنه خیلی پیش خوانده میشده و نسلهاست که به دست فراموشی سپرده شده است . رفقا من هم اکنون این سرود را برای شما می خوانم . من پیرم و صدایم خشن و گرفته است اما شما وقتی آهنگ را یاد گرفتید خواهید توانست آن را بهتر بخوانید . اسم این سرود (حیوانات انگلیس)است میجر سینه را صاف و شروع به خواندن کرد همانطور که گفته بود صدایش خشن و گرفته بود معذالک سرود را به نحو شایسته ای خواند و سرود این بود:
تا فردا ..... .

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵

پارازیت

به برادر دیه گو تبریک و دستمریزاد میگم بخاطر اینکه توطئه سید رو با خوندن فکر پلیدش خنثی کرد . این سید هی بهونه میکرد و میگفت من از این گربه خوشم نمیاد چونکه فکرهارو میخونه ولی کسی از جامعه بین المللی حیوانات و البته ما حرف اونو باور نمیکرد . بالاخره قبل از اینکه کسی از اون جامعه بین المللی غیر مشروع حرفشو باور کنه کله پا شد . راست راستی حقت همینه که تنهات بزارن و برن و رد پاشونو هم پاک کنن چونکه شطرنج و صفحه شطرنج رو نمی شناسی . صفحه شطرنج سیاه و سفیده و دل بازیگرای اون هم سیاه و سفید . شیر فهم شدی ای شرقی؟

قسمت 8

وقتی که میجر گرم سخنرانی بود چهار موش صحرایی از سوراخهای خود بیرون خزیده بودند و چمباتمه زده مشغول استماع سخنرانی بودند . چشم سگها ناگهان به آنها افتاده بود و اگر جانی به سلامت بدر بردند صرفا در اثر فرار سریع آنها به سوراخهایشان بود . میجر پاچه خود را به علامت سکوت بلند کرد . گفت رفقا در اینجا نکته ای است که باید روشن شود و آن اینکه حیوانات غیر اهلی از قبیل موش و خرگوش در عداد دوستانند یا دشمنان؟ بیایید رای بگیریم . من پیشنهاد میکنم که موضوع آیا موشها در زمره دوستان هستند در جلسه مطرح و مذاکره و اخذ رای شود . فورا رای گرفتند و با اکثریت چشمگیری تصویب شد که موشها از دوستانند . فقط چهار رای مخالف بود:سه سگ و گربه و بعد معلوم شد گربه بر له و علیه هر دو رای داده است . میجر به سخن ادامه داد:مطلب زیادی برای گفتن ندارم . فقط تکرار میکنم که برای همیشه وظیفه خود را در دشمنی نسبت به بشر و راه و روش او به یاد داشته باشید . هر موجودی که روی دو پا راه می رود دشمن است . و همچنین به خاطر بسپارید که در مبارزه علیه بشر هرگز نباید به او تشبه کنیم حتی زمانی که بر او پیروز گردید از معایب او بپرهیزید . هیچ حیوانی نباید در خانه سکنا جوید یا بر تخت بخواب یا لباس بپوشد یا الکل بنوشد یا دخانیات استعمال کند یا با پول تماس داشته باشدو یا در امر تجاری وارد شود . تمام عادات بشری زشت است . مهمتر از همه این که هیچ حیوانی نباید نسبت به همنوع خود ظالمانه رفتار کند ضعیف یا قوی زیرک یا کودن همه با هم برادریم . هیچ حیوانی نباید حیوان دیگری را بکشد . همه حیوانات برابرند . و حالا رفقا میروم سر داستان خواب شب قبل:
تا فردا ........ .

دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

پارازیت

یه وقت خدای نکرده فکرهای دیگه ای راجع به من نکنیدا من اصلا و ابدا دنبال درد سر نیستم از قدیم گفتن که سیاست یعنی دروغ و انشااله برادران سیاسیون دنبال دروغ نباشند که در طی این بیست و چند سال بعد از انقلاب ثابت شده است !!!!!!!!! .
شاید من هم مثل اون برادر عزیز دنبال یکی از راههای رسیدن به خدا باشم .

قسمت 7

بسیار ساده است باید شب و روز جسما و روحا برای انقراض نسل بشر تلاش کنیم . رفقا پیامی که من برای شما آورده ام انقلاب است! من نمی دانم این انقلاب کی عملی خواهد شد شاید ظرف یک هفته شاید پس از یکصد سال . اما به همان اطمینانی که این کاه را زیر پای خود می بینم قطع و یقین دارم که دیر یا زود عدالت اجرا خواهد شد . رفقا این مطلب را در بقیه عمر کوتا هتان مد نظر دارید و از آن واجبتر اینکه این پیام را به کسانی که پس از شما پا به عرصه گیتی می گذارند برسانید تا نسلهای آینده تا روز پیروزی به تلاش ادامه دهند . رفقا به یاد داشته باشید که هرگز نباید در شما تردیدی پیدا شود هیچ استدلالی نباید شما را گمراه سازد . هیچ گاه به کسانی که میگویند انسان و حیوان مشترک المنافع و یا ترقی یکی منوط به پیشرفت دیگری است اعتماد نکنید . این حرفها دروغ محض است . بشر به منافع هیچ موجودی نمی اندیشد . در این مبارزه باید بین ما حیوانات رفاقت و اتحاد کامل وجود داشته باشد . بشر جملگی دشمن و حیوانات جملگی دوستند . در این هنگام اغتشاش عجیبی ایجاد شد .
تا فردا....... .

یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۵

از "گنجینه ما و شما"

چیزهایی که ما را نابود می کنند عبارتند از : سیاست بدون اصول - لذت بدون وجدان- ثروت بدون کار- دانایی بدون
شخصیت - تجارت بدون اخلاق - علم بدون انسانیت و پرستش بدون فداکاری
the things that will destroy us are:politics without principle,pleasure without conscience
,wealth without work , knowledge without character , business without morality , science without humanity , and worship without sacrifice. (mahatma gandi)

قسمت 6

تازه نمی گذارند این زندگی نکبتبار به حد طبیعی خود برسد . از لحاظ خودم شکایتی ندارم چه من از جمله خوشبختها بوده ام . دوازده سال عمر کرده ام و متجاوز از چهارصد توله آورده ام . زندگی طبیعی هر خوکی چنین است . اما هیچ حیوانی نیست که بالاخره از لبه تیغ رهایی پیدا کند . شما توله خوکهای پرواری که جلو من نشسته اید در خلال یک سال همه روی تخته سلاخی ضجه تان به عرش خواهد رفت . این مصیبت بر سر همه ما گاوان و خوکان و مرغان و گوسفندان خواهد آمد . حتی اسبان و سگان هم سرنوشت بهتری ندارند . تو باکسر روزی که عضلات نیرومندت قدرت خود را از دست بدهند جونز تو را به سلاخی می فروشد تا سرت را از تن جدا سازد و برای سگهای شکاری بپزد . تازه سگها هم وقتی پیر شدند جونز آجری به گردنشان می بندد و در نزدیکترین برکه غرقشان میکند . بنابراین رفقا آیا مثل روز روشن نیست که تمام نکبت این زندگی ما از ظلم بشری سرچشمه گرفته؟ بشر را از میان بردارید و مالک دسترنج خود شوید . فقط از آن پس می توانیم آزاد و ثروتمند گردیم . چه باید بکنیم؟
تا فردا.........

شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۵

قسمت 5

بشر یگانه مخلوقی است که مصرف می کند و تولید ندارد . نه شیر میدهد و نه تخم می کند . ضعیفتر از آن است که گاو آهن بکشد و سرعتش در دویدن به حدی نیست که خرگوش بگیرد . معذالک ارباب مطلق حیوانات است . اوست که آنها را به کار میگمارد و از دسترنج حاصله فقط آنقدر به آنها می دهد که نمیرند و بقیه را تصاحب کنند . کار ماست که زمین را کشت می کند و کود ماست که آن را حاصلخیز میکند با این وصف ما حیوانات صاحب چیزی جز خود نیستیم . شما ای گاوانی که جلو من ایستاده اید سال گذشته چقدر شیر داده اید و بر سر آن شیر که باید صرف تقویت گوساله های شما می شد چه آمد؟ هر قطره آن به حلقوم دشمنان ما رفت . شما ای مرغان در همین سال گذشته چقدر تخم کرده اید؟ و چند تای آن جوجه شد؟ بقیه تمام به بازار رفت تا برای جونز سرمایه شود و تو کلوور چهار کره ای که بایستی در این سن عصای دست تو باشند کجا هستند؟همه در یک سالگی فروخته شدند و تو دیگر هرگز آنها را نخواهی دید . در ازا چهار کره و جان کندن دایم در مزرعه جز جیره غذا و گوشه طویله چه داشته ای؟
تا فردا.............. .

پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۵

از "گنجینه ما و شما"

ما با افکارمان شکل میگیریم /ما تبدیل به آن چیزی میشویم که به آن فکر می کنیم/وقتی ذهن ما منزه است لذت مانند سایه ای است که هیچ وقت نخواهد رفت و به دنبال آن خواهد آمد .
we are shaped by our thoughts ..... we become what we think.
when the mind is pure...... joy follows like a shadow that never leaves. (buddha)

چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۵

قسمت 4

رفقا همه راجع به خواب عجیبی که شب قبل دیده ام شنیده اید . راجع به خود خواب بعدا صحبت می کنم . مطلب دیگری است که باید بگویم . فکر نمی کنم رفقا که من بیش از چند ماهی بین شما باشم و حس می کنم موظفم تجاربی را که بدست آورده ام قبل از مرگ با شما در میان بگذارم . من عمر درازی کرده ام و در طویله مجال بسیاری برای تفکر داشته ام و تصور می کنم می توانم ادعا کنم که به اندازه هر حیوان زنده ایبه ماهیت زندگی در این عرصه دنیا آشنایی دارم . در این زمینه است که میخواهم با شما صحبت کنم . رفقا ماهیت زندگی از چه قرار است؟ باید اقرار کرد که حیات ما کوتاه است با مشقت و نکبتبار است . دنیا می آییم و جز قوت لایموتی نداریم و از بین ما آنها که قادر به کاریم تا آخرین رمق به کار گمارده می شویم و به مجردی که از حیز انتفاع بیفتیم با بی رحمی تمام قربانی می شویم . هیچ حیوانی در انگلستان مزه سعادت و فراغت را از یک سالگی به بالا نچشیده است . هیچ حیوانی در انگلستان آزاد نیست . زندگی یک حیوان فقر و بردگی است . این حقیقتی است غیر قابل انکار . آیا چنین وضعی در واقع لازمه نظام و طبیعت است؟ آیا این به این دلیل است که این سرزمین آنقدر فقیر است که نمی تواند به ساکنانش زندگی مرفه ای عطا کند؟ رفقا نه و هزار مرتبه نه ! خاک انگلستان حاصلخیز و آب و هوایش مساعد است و استعداد تهیه مواد غذایی فراوان برای تعدادی خیلی بیش از حیواناتی که اکنون در آن ساکنند دارد . همین مزرعه ما می تواند از دوازده اسب بیست گاو و صدها گوسفند نگهداری کند طوری که همه آنها در رفاه به سر برند چنان رفاهی که تصور آن هم در حال حاضر از ما دور است . چگونه است که ما با این نکبت زندگی می کنیم؟ علتش این است که تقریبا تمام دسترنج کار ما به دست بشر ربوده می شود . آری رفقا جواب تمام مسایل حیاتی ما در یک نکته نهفته است و این نکته به یک کلمه بشر خلاصه میشود . بشر یگانه دشمن واقعی ماست بشر را از صحنه دور سازید تا ریشه گرسنگی و بیگاری تا ابد خشک شود .
تا شنبه ...... .

سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵

قسمت سوم

بعد از اسبها موریل بز سفید و بنجامین الاغ وارد شدند . بنجامین سالخورده ترین و بد خلق ترین حیوان مزرعه بود . کم حرف میزد و اگر سخنی می گفت تلخ بود . مثلا می گفت:خدا به من دم عطا کرده که مگسها را برانم ولی کاش نه دمی می داشتم و نه مگسی آفریده شده بود . بین همه حیوانات مزرعه او تنها حیوانی بود که نمی خندید و اگر علت را سوال می کردند می گفت:چیز خنده داری نمی بینم . معذالک بی آنکه نشان دهد به باکسر ارادتی داشت . این دو یکشنبه ها را بی آنکه حرفی بزننددر کنار هم در چمنزار چرا میکردند . دو اسب تازه جا به جا شده بودند که یک دسته جوجه مرغابی که مادرشان را از دست داده بودند جیر جیر کنان دنبال هم وارد شدند . کلوور برای آنها جای حصار مانندی ساخت و آنها میان آن آشیانه گرفتند و فورا به خواب رفتند . در اخرین لحظه مالی مادیان سفید قشنگ که درشکه تک اسب آقای جونز را میکشید در حالیکه حبه قندی میجوید با ناز و ادا وا رد شد و در محلی نسبتا جلو نشست و مشغول با یال سفیدش شد به این امید که به روبان قرمزی که به آن بافته شده بود توجه شود . گربه هم خود را میان باکسر و کلوور جا کرد و با خاطری آسوده شروع به خر خر کرد و یک کلمه هم از سخنرانی میجر را نشنید . جز موزز زاغ اهلی که در بیرون خوابیده بود همه حیوانات حاضر بودند . وقتی میجر متوجه شد که همه مستقر شده اند و منتظرند سینه را صاف و چنین شروع کرد .
تا فردا........ .

دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵

ادامه

در یک سمت طویله بزرگ در محل مرتفع سکو مانندی میجر در زیر فانوسی که به تیر آویزان بود روی بستری از کاه لمیده بود . دوازده سال از عمرش می رفت و اخیرا کمی تنومند شده بود معهذا خوک با عظمتی بود و با اینکه دو دندان نیشش هیچگاه کنده نشده بود ظاهری مهربان و مجرب داشت . سایر حیوانات به تدریج آمدند و هر دسته به شیوه خاص خود در محلی قرار گرفت . اول سگها . بلوبل و جسی وبینچر آمدند و بعد خوکها که جلو سکو روی کاه مستقر شدند . مرغها روی لبه نشستند و کبوترها بال زنان بر تیرهای سقف جای گرفتند . گوسفندان و گاوان عقب خوکان دراز کشیدند و مشغول نشخوار شدند . دو اسب ارابه یعنی باکسر و کلوور با هم اهسته وارد شدند و سمهای بزرگ خود را از ترس اینکه مبادا حیوان کوچکی زیر کاهها باشد با احتیاط بر زمین می گذاشتند .
کلوور مادیانی بود فربه و میانسال با حالتی مادرانه که بعد از به دنیا آمدن چهارمین کره اش هرگز ترکیب و اندام اولیه اش را باز نیافته بود . باکسر حیوان بسیار درشتی بودبلندیش هجده دست بود و قدرتش معادل قوه دو اسب معمولی . خط سفید رنگ زیر لبش به او ظاهر احمقانه ای داده بودو حقیقت مطلب اینکهدر زمره زیرکهای درجه یک نبود ولی به دلیل ثبات و نیروی فوق العاده اش در کار مورد احترام همه بود .
تا فردا...... .

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

فصل اول

سلام
اسم داستانی که می خوام براتون بگم اینه : قلعه حیوانات
نوشته جورج اورول
آقای جونز مالک مزرعه مانر به اندازه ای مست بود که شب وقتی در مرغدانی را قفل کرد از یاد برد که منفذ بالای آن را هم ببندد . تلوتلو خوران با حلقه نور فانوسش که رقص کنان تاب می خورد سراسر حیاط را طی کرد کفشش را جلو در دراورد و آخرین گیلاس آبجو را از بشکه آبدارخانه لبریز کرد و افتان و خیزان به سمت اتاق خواب که خانم جونز در آنجا در حال خر و خر بود رفت . به محض خاموش شدن چراغ اتاق خواب جنب و جوشی در مزرعه افتاد . در روز دهان به دهان گشته بود که میجر مسن خوک نر برنده جایزه نمایشگاه حیوانات شب گذشته خواب عجیبی دیده است و میخواهد آن را برای سایر حیوانات نقل کند . مقرر شده بود به محض اینکه خطر وجود آقای جونز در میان نباشد همگی در انبار بزرگ تجمع کنند . میجر آنقدر در مزرعه مورد احترام بود که همه حاضر بودند ساعتی از خواب خود را وقف شنیدن حرفهای او بکنند .
تا فردا شب.......... .


صدای قدم آشنا

فکر میکنم داره کم کم وقت داستانی رو که میخوام براتون بگم فرا میرسه. داستانی که فکر می کنم جوونهای قدیم
اوونو خوندن و چیزهای زیادی از اوون یاد گرفتن. (البته از اوون چیزهایی که یاد گرفتن نه خیری به ما رسید و نه
به خودشون)گفتنی من برای جوونهای امرووزیه تا چشم به افق های دور بندازند برای ....... و یه یادآوری تلخ برای
جوونهای دیروز.
از فردا رو صفحه جادویی شما هستم