سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵

قسمت سوم

بعد از اسبها موریل بز سفید و بنجامین الاغ وارد شدند . بنجامین سالخورده ترین و بد خلق ترین حیوان مزرعه بود . کم حرف میزد و اگر سخنی می گفت تلخ بود . مثلا می گفت:خدا به من دم عطا کرده که مگسها را برانم ولی کاش نه دمی می داشتم و نه مگسی آفریده شده بود . بین همه حیوانات مزرعه او تنها حیوانی بود که نمی خندید و اگر علت را سوال می کردند می گفت:چیز خنده داری نمی بینم . معذالک بی آنکه نشان دهد به باکسر ارادتی داشت . این دو یکشنبه ها را بی آنکه حرفی بزننددر کنار هم در چمنزار چرا میکردند . دو اسب تازه جا به جا شده بودند که یک دسته جوجه مرغابی که مادرشان را از دست داده بودند جیر جیر کنان دنبال هم وارد شدند . کلوور برای آنها جای حصار مانندی ساخت و آنها میان آن آشیانه گرفتند و فورا به خواب رفتند . در اخرین لحظه مالی مادیان سفید قشنگ که درشکه تک اسب آقای جونز را میکشید در حالیکه حبه قندی میجوید با ناز و ادا وا رد شد و در محلی نسبتا جلو نشست و مشغول با یال سفیدش شد به این امید که به روبان قرمزی که به آن بافته شده بود توجه شود . گربه هم خود را میان باکسر و کلوور جا کرد و با خاطری آسوده شروع به خر خر کرد و یک کلمه هم از سخنرانی میجر را نشنید . جز موزز زاغ اهلی که در بیرون خوابیده بود همه حیوانات حاضر بودند . وقتی میجر متوجه شد که همه مستقر شده اند و منتظرند سینه را صاف و چنین شروع کرد .
تا فردا........ .

هیچ نظری موجود نیست: