یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

فصل اول

سلام
اسم داستانی که می خوام براتون بگم اینه : قلعه حیوانات
نوشته جورج اورول
آقای جونز مالک مزرعه مانر به اندازه ای مست بود که شب وقتی در مرغدانی را قفل کرد از یاد برد که منفذ بالای آن را هم ببندد . تلوتلو خوران با حلقه نور فانوسش که رقص کنان تاب می خورد سراسر حیاط را طی کرد کفشش را جلو در دراورد و آخرین گیلاس آبجو را از بشکه آبدارخانه لبریز کرد و افتان و خیزان به سمت اتاق خواب که خانم جونز در آنجا در حال خر و خر بود رفت . به محض خاموش شدن چراغ اتاق خواب جنب و جوشی در مزرعه افتاد . در روز دهان به دهان گشته بود که میجر مسن خوک نر برنده جایزه نمایشگاه حیوانات شب گذشته خواب عجیبی دیده است و میخواهد آن را برای سایر حیوانات نقل کند . مقرر شده بود به محض اینکه خطر وجود آقای جونز در میان نباشد همگی در انبار بزرگ تجمع کنند . میجر آنقدر در مزرعه مورد احترام بود که همه حاضر بودند ساعتی از خواب خود را وقف شنیدن حرفهای او بکنند .
تا فردا شب.......... .


هیچ نظری موجود نیست: