جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۸۹

قلعه حیوانات – قسمت 66

در اواسط تابستان موزز , زاغ اهلی , پس از چندین سال باز در قلعه حیوانات پیدا شد . هیچ تغییری نکرده بود . باز کار نمی کرد و هنوز با همان آهنگ از سرزمین شیر و عسل صحبت می کرد . بر تنه درختی می نشست بالهای سیاهش را بر هم می زد و با هر کس که میدان می داد حرف می زد . با منقار بزرگش به آسمان اشاره می کرد و با طمطراق می گفت : رفقا آن بالا درست پشت آن ابر سیاه سرزمین شیر و عسل است ; همان سرزمینی که ما حیوانات بد بخت در آن برای همیشه از رنج و کار آسوده می شویم . حتی مدعی بود که در یکی از پروازهای دور و درازش آنجا را دیده است , مزارع جاودانی شبدر و پرچینهایی که روی آن قند و کلوچه می روید دیده است . خیلی از حیوانات گفته های او را باور می کردند و منطقشان این بود که زندگی اکنون پر مشقت است انصاف در این است که دنیای بهتر در جای دیگر وجود داشته باشد . مطلبی که درکش مشکل بود رویه خوکها در مقابل موزز بود . گفته های او را درباره سرزمین شیر و عسل با طرز اهانت آمیزی تکذیب می کردند , معذالک به او اجازه داده بودند بی آنکه کاری انجام دهد در مزرعه بماند و حتی روزانه یک ته استکان آبجو هم برایش منظور کرده بودند . باکسر پس از آنکه سمش خوب شد از پیش هم بیشتر کار می کرد . آن سال در واقع همه حیوانات برده وار کار کردند . غیر از کار عادی مزرعه و تجدید بنای ساختمان آسیاب بادی کار ساختمان مدرسه بچه خوکها هم از اول ماه مارس شروع شده بود . گاهی ساعات طولانی کار با غذای غیر مکفی غیر قابل تحمل بود اما در کار باکسر هرگز قصوری دست نمی داد . در آنچه می گفت یا می کرد هیچ نشانه ای از تحلیل قوایش نبود . فقط قیافه اش کمی شکسته شده بود , پوستش درخشندگی سابق را نداشت و کپلهایش چین و چروک برداشته بود . دیگران می گفتند با سبزه های بهاری حالش خوب خواهد شد اما بهار رسید و باکسر چاق نشد . گاهی در سر بالایی تمام نیروی خود را جمع می کرد که وزنی را بکشد ولی به نظر می آمد قدرتی که او را سر پا نگه داشته است عزم و اراده ثابت اوست . در این مواقع لبش شکل “ من بیشتر کار خواهم کرد “ را می ساخت , صدایش دیگر در نمی آمد . کلوور و بنجامین باز به او تذکر دادند که مواظب سلامتی خود باشد و باز باکسر توجهی نکرد . دوازدهمین سال تولدش نزدیک می شد . هیچ برایش مهم نبود جز اینکه بعد از بازنشستگی برای ساختن آسیاب بادی به اندازه کافی سنگ جمع آوری شود . شبی دیر وقت در تابستان ناگهان خبر رسید که  ….

تا وقتی دیگر …..

هیچ نظری موجود نیست: