Both optimists and pessimists contribute to our society , the optimists invents the airplane and the pessimist the parachute . ( G.B.STERN )
افراد خوشبين و افراد بدبين هر دو سهمي در جامعه دارند . فرد خوشبين هواپيما را اختراع مي كند و فرد بدبين چتر نجات را .
جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶
قسمت 56
در اواخر تابستان يكي ديگر از دسايس اسنوبال آشكار شد : محصول گندم پر از علف هرز شده بود و معلوم شد اسنوبال شبانه تخم علف را با بذر غله مخلوط كرده است . غاز نري كه اطلاعاتي از توطئه داشت و به گناهش نزد اسكوئيلر اعتراف كرده بود با قارچ سمي خودكشي كرد . حيواناتي كه تصور مي كردند اسنوبال نشان شجاعت حيواني درجه يك دريافت كرده است در اين زمان دريافتند كه اين موضوع صرفا افسانه ساخته و پرداخته خود اسنوبال بوده است و به او نه فقط نشاني اعطا نشده بلكه بعلت نشان دادن بي لياقتي در جنگ گاوداني مورد سرزنش و توبيخ هم واقع شده است . حيوانات از شنيدن اين مطلب بار ديگر مات و مبهوت شدند ولي اسكوئيلر باز توانست آنان را متقاعد سازد كه حافظه اشان درست ياري نمي كند . با كوشش و رنج فراوان در پائيز كه موسم خرمن برداري هم بود ساختمان آسياب بادي به اتمام رسيد . كار نصب ماشين آلات هنوز مانده بود و قرار بود ويمپر ترتيب خريد آن را بدهد . ولي با وجود همه موانع و بي تجربگي و ابتدائي بودن آلات و ادوات كار و خيانت اسنوبال كار درست در روز معين تمام شد . حيوانات خسته ولي مغرور گرداگرد شاهكار خويش كه به چشمشان حتي خيلي زيباتر از بناي اوليه هم بود راه مي رفتند . علاوه بر زيبائي , ضخامت ديوارها هم دو برابر قطر ديوارهاي سابق بود . اين بار چيزي جز مواد منفجره آن را نمي خواباند . وقتي حيوانات فكر مي كردند كه چطور و تحت چه شرايطي كار كرده اند و بر چه ناملايماتي فائق آمده اند و وقتي به زماني كه پره هاي آسياب به كار افتد و رفاهي كه در زندگي آنان به وجود خواهد آمد فكر مي كردند خستگي از تنشان خارج ميشد و دورادور آسياب جست و خيز مي كردند و غريو شادي مي كشيدند . ناپلئون به شخصه در ملازمت سگها و جوجه خروسش براي بازديد كار آمد و به همه حيوانات شخصا تبريك گفت و اعلام داشت كه آسياب به اسم آسياب ناپلئون ناميده خواهد شد . دو روز بعد حيوانات براي جلسه فوق العاده به طويله احضار شدند و وقتي ناپلئون اعلام كرد كه الوارها را به فردريك فروخته و واگن او براي حمل مي رسد , جملگي از تعجب بر جا خشك شدند . حقيقت امر اين بود كه ناپلئون در تمام مدتي كه به دوستي پيل كينگتون تظاهر ميكرد در خفا مشغول زدوبند با فردريك بود .
تا روزي ديگر ..... .
جمعه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۶
قسمت 55
در خلال اين مدت ناپلئون با وساطت ويمپر در مقام معامله پيچيده اي با فردريك و پيل كينگتن برآمده بود . الوار هنوز فروش نرفته بود . فردريك بيشتر طالب خريد , ولي قيمت عادلانه پيشنهاد نمي داد . هنوز شايع بود كه فردريك و كسانش در مقام توطئه براي حمله به قلعه حيوانات و خراب كردن آسياب بادي , كه حس حسادتشان را برانگيخته بود , هستند . مسلم گشته بود كه اسنوبال هنوز در پينچ فيلد در كمين است . در اواسط تابستان حيوانات از اينكه سه مرغ اعتراف كردند كه به تحريك اسنوبال در توطئه قتل ناپلئون دست داشته اند متوحش شدند . مرغها بي درنگ اعدام شدند و احتياطات لازم براي حفظ جان ناپلئون بعمل آمد . شبها چهار سگ در چهار گوشه تختخوابش پاس مي دادند و خوك جواني به نام پينك آي غذاي او را قبلا مي چشيد مبادا كه مسموم باشد . در همان اوان خبر منتشر شد كه ناپلئون ترتيب فروش الوار را به آقاي پيل كينگتن داده است و معاملات پاياپاي ديگري هم بين قلعه حيوانات و فاكس وود به عمل خواهد آمد . هر چند رابطه ناپلئون و پيل كينگتون از طريق ويمپر بود ولي تقريبا دوستانه بود . حيوانات به پيل كينگتون چون آدم بود اعتماد نداشتند ولي بمراتب او را به فردريك كه هم از او هراسان بودند و هم نفرت داشتند ترجيح مي دادند . وقتي فصل تابستان سپري شد و آسياب بادي در شرف اتمام بود شايعه حمله خائنانه هر دم بيشتر قوت مي گرفت . گفته ميشد كه فردريك بيست مرد مسلح دارد و دم قاضي و شهرباني را هم ديده است تا اگر زماني سند مالكيت قلعه حيوانات را به چنگ آورد مواخذه اي در كار نباشد . به علاوه داستانهاي دلخراشي از ظلم فردريك نسبت به حيواناتش از پينچ فيلد درز كرده بود . ميگفتند اسب پيري را تا سر حد مرگ تازيانه زده است , گاوهايش را گرسنگي داده و سگي را زنده زنده به تنور انداخته است و براي سرگرمي خروسها را با بستن تيغ نازكي به پاهايشان به جنگ وا مي دارد . حيوانات از اينكه با رفقايشان بدينسان معامله مي شودخونشان به جوش آمد و با غريو و فرياد مي خواستند به پينچ فيلد حمله كنند و آدمها را از آنجا برانند و حيوانات را آزاد كنند . اما اسكوئيلر آنان را نصيحت مي كرد كه از اقدام به هر گونه عمل نسنجيده و عجولانه خودداري كنند و به درايت رفيق ناپلئون اعتماد داشته باشند . با وجود اين احساسات ضد فردريكي اوج مي گرفت . صبح يكي از يكشنبه ها ناپلئون در انبار حضور يافت و اظهار داشت كه وي هرگز و هيچگاه قصد فروش الوار به فردريك را نداشته و گفت طرف معامله بودن با شخص رذلي چون او را دون شان خويش ميداند . كبوترها كه هنوز براي دامن زدن انقلاب به خارج فرستاده مي شدند از قدم گذاشتن به فاكس وود منع شدند و همچنين جاي شعار ( مرگ بر بشريت ) را ( مرگ بر فردريك ) گرفت .
تا روزي ديگر .... .
تا روزي ديگر .... .
اشتراک در:
پستها (Atom)