دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

قسمت 26

وقتی که مدتی گدشت و مسلم گشت که حیوانات از گرسنگی تلف نشدند فریدریک و پیل کینگتون لحن خود را تغییر دادند و از فساد و جنایات وحشتناک قلعه حیوانات سخن راندند . شایع کردند که آنجا حیوانات یکدیگر را میخورند و همدیگر را با نعل داغ شکنجه میکنند و ماده هایشان اشتراکی است . فریدریک و پیل کینگتون می گفتند اینها همه نتیجه سرپیچی از قوانین طبیعی است . ولی این داستانها هیچگاه به تمام معنی باور نمیشد . قصه مزرعه عجیبی که حیوانات بشر را از آن بیرون کرد ه اند و خودشان آن را اداره میکنند به صور و اشکال مبهم و گوناگون در حال اشاعه بود و در خلال آن سال موجی از طغیان و تمرد تمام آن حول و حوش را فرا گرفت .گاوهای نر که همیشه رام بودند یکمرتبه سرکش شدند , گوسفندها پرچینها را شکستند و به جان شبدرها افتادند , ماده گاوها با لگد سطلهای شیر را واژگون کردند و اسبهای شکاری از پرش از روی موانع سر باز زدند . از همه مهمتر همه جا آهنگ و حتی کلمات سرود ( حیوانات انگلیس ) را میدانستند . آدمها با اینکه وانمود میکردند مطلب کاملا مسخره است نمی توانستند خونسردی خود را حفظ کنند . میگفتند : چطور ممکن است حتی چهارپایان حاضر شوند چنین آواز بی ارزشی را بخوانند . هر حیوانی را که حین خواندن سرود دستگیر میکردند در محل به چوب می بستند , معذالک آواز قطع نمیشد . ترقه ها روی پرچینها آن را با سوت می نواختند و کبوترها روی درختهای نارون آن را بغ بغو میکردند . آهنگ در صدای چکش آهنگری و طنین زنگ کلیسا نفوذ کرده بود و وقتی آدمها آن را می شنیدند بر خود می لرزیدند . زیرا آینده شوم خود را در آن می دیدند . یکی از روزهای اوایل اکتبر ......
تا روزی دیگر ...... .

هیچ نظری موجود نیست: