سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶

قسمت 49

بالاخره گفت : من باور نمي كنم اسنوبال از ابتدا خائن بوده است . آنچه بعدا كرده امر ديگري است . ولي من ايمان دارم كه او در جنگ گاوداني رفيق خوبي بوده است . اسكوئيلر در حاليكه شمرده و محكم صحبت مي كرد گفت : رفيق رهبر ما رفيق ناپلئون قاطعا بله قاطعا اعلام داشته است كه اسنوبال از ابتدا بله حتي قبل از آنكه فكر انقلاب در سر باشد عامل جونز بوده است . باكسر گفت : خوب پس قضيه صورت ديگري پيدا كرد ! البته اگر رفيق ناپلئون چنين مي گويد حتما صحيح است . اسكوئيلر فرياد كشيد : رفيق حالا با ديد صحيح قضايا را مي بيني ! ولي با چشمان كوچك درخشانش نگاه زشتي به باكسر انداخت . برگشت كه برود ولي مكثي كرد و بطرز موثري اضافه كرد : به همه حيوانات اين مزرعه هشدار مي دهم كه چشمان خود را كاملا باز كنند . براي اينكه شواهد موجود به ما نشان مي دهد كه در همين لحظه و در بين ما عده اي از عمال مخفي اسنوبال هستند . چهار روز بعد هنگام عصر ناپلئون دستور داد كه حيوانات در حياط جمع شوند . وقتي كه همه حاضر شدند ناپلئون كه هر دو نشانش را ( اين اواخر نشان شجاعت درجه يك حيواني و نشان درجه دو حيواني به خود اعطا كرده بود ) به سينه داشت با نه سگ غول پيكرش كه اطراف وي جست و خيز مي كردند و با غرش خود ستون فقرات حيوانات را به لرزه مي انداختند ظاهر شد . همه حيوانات بر جاي خو.د ساكت ايستادند و از ترس سر به گريبان داشتند گويي از پيش مي دانستند كه امر وحشتناكي در شرف وقوع است . ناپلئون ايستاد و با ترشروئي نظري به حضار انداخت سپس زوزه بلند كشيد . به آن صدا سگها جلو پريدند و گوش چهار خوك را گرفتند و آنها را كه از درد و وحشت مي ناليدند جلو پاي ناپلئون انداختند . از گوش خوكها خون مي چكيد و سگها از بوي خون هار شده بودند . در بهت و تعجب عمومي سه تا از سگها بطرف باكسر پريدند . باكسر كه حمله سگها را ديد سم عظيمش را به كار انداخت لگدش در ميان هوا به يكي ازآنها اصابت كرد و او را نقش زمين كرد و سگ ملتمسانه به ناله افتاد و دو تاي ديگر دمشان را لاي پا گذاشتند و فرار كردند . باكسر به ناپلئون چشم دوخت تا بداند سگها را بايد رها سازد يا زير پا له كند . ناپلئون خطوط چهره اش تغيير كرد و با تندي به باكسر امر كرد كه سگها را رها كند . به مجردي كه باكسر سمش را بلند كرد سگ زخمي زوزه كنان دزدانه گريخت .
تا روزي ديگر ... .

هیچ نظری موجود نیست: